- گرد مرد
- مردی میانه قامت نه دراز و نه کوتاه میانه بالا
معنی گرد مرد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جوانان بی موی خوبروی بی مویان و ساده رویان: بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدان رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جرد مرد مکحول همه شیرین و موزون... . توضیح ماخوذ ازحدیث (اهل الجنه (کلهم) حرد مرد
آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده: جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست. (ویس ورامین)
مجموعه
دوروبر
بخشنده و کریم و شجاع و دلیر و خردمند
آزاد مرد جوانمرد حر صاحب همت
نیکخواه خیر اندیش، کارساز کارگزار، زیرک هوشیار
گردنده، همیشه گردنده، برای مثال شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱ - ۱۴۳)
دور و بر چیزی، اطراف، جوانب
مرد برگزیده، جوانمرد، کنایه از بی ریا
گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
یکایک فردافرد
بادی که خاک را بشکل استوانه ای طویل باسمان برد عصار: سیلی کردی میان وادی بر قله کوه گرد بادی. (جامی) توضیح گرد باد معمولا بر اثر برخورد و تعارض دو باد سریع که در جهت مخالف یکدیگر حرکت میکنند بوجود میاید. ذرات هوا بسبب برخورد حرکتی دورانی و رو ببالا می یابند چون جهت بالا که مخالف سطح زمین است جهتی است بلا مانع و ذرات هوا میتوانند حرکت خود را ادامه د هند. شکل گرد باد معمولا استوانه یی نزدیک بمخروط است که راس آن متوجه زمین و قاعده آن بالاست
گردن شکسته (در توهین مخاطب بکار رود)
خرد و کوچک
دارای گره گره دار گره ناک: در حلقه رشته گره مند زندانی بند گشته بی بند. (نظامی)
اطراف و جوانب، پیرامون، دور تا دور
مهره مدور، دارای اندام گرد و مدور گرد و غند: بماه چهره بودی رشک زهره برنگ و قد سفید و گرد مهره. (کاتبی)
مشت گرد قبضه مدور، هر چیز گرد مانند قبضه: بود لیقه ای با سیاهی (صراحی) درشت دو اتش زند بر قلم گرد مشت. (طغرا)، نوعی از قبضه کمان: اگر قبضه شه بود گرد مشت د هد ناوکش داد خصم درشت. (طغرا)
فراهم آوردن، جمع کردن
کسی که فرزند پهلوان باشد دلیر زاده: پس از باره رودابه آواز داد که ای پهلوان بچه گردازد خ
آنکه پهلوانان را بند کند دلیر شجاع: چون برآیین نشسته بود بر او آن شه گرد بند شیر شکر... (فرخی)
هر یک از گیاهانی که برگشان مدور یا نزدیک بدایره است مانند خطمی پنیرک و جز آنها
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، پلّه پلّه، کم کم، کیچ کیچ، آرام آرام، رفته رفته، نرم نرمک، جسته جسته، نرم نرم، متدرّج، خوش خوشک، خوش خوش، آهسته آهسته، اندک اندک، تدرّج
دائر زننده، دوران پیدا کننده
گردماه: بارخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات علی بر شده زیشان لهبی. (منوچهری)
آنکه سری مدور دارد: زدستهاشان پهنه زپایها چوگان زگرد سر ها گوی اینت شاه و اینت جلال. (فرخی)
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی